((( طاهرزئی )))

تارنمای طاهرزئی وبلاگی است که از حقوق قبیله طاهرزئی(گرگیج)،مردم گیاوان،منطقه و ملت بلوچ دفاع می کند

((( طاهرزئی )))

تارنمای طاهرزئی وبلاگی است که از حقوق قبیله طاهرزئی(گرگیج)،مردم گیاوان،منطقه و ملت بلوچ دفاع می کند

بیوگرافی رئیس بیرداد علی جلال طاهرزئی

بیوگرافی رئیس بیرداد علی جلال طاهرزئی

تولد : سال ۱۹۳۲م در طاهروئی

درگذشت:سال ۱۹۹۶ م  عجمان نعیمیه

نوشته شده توسط مهندس عیسی بیرداد طاهرزئی

 

مقدمه:..........

با سلام به دوستان محترم وبسیار گرامی در بلوگ طاهرزئی.من هر بار که به بلوگ شما سر می زنم،دوست دارم از شما عزیزان تشکر کنم.تشکر کنم از زحماتی که می کشید،در راستای زنده نگه داشتن نام مردان بزرگ ومحترم قبیله تان،همچنین در زنده نگه داشتن منطقه تان گیاوان ومردم منطقه گیاوان.کار فرهنگی شما کار ارزشمندی است،شما با این کار ارزشمند خویش قبیله خود را به مردم منطفه خود در داخل وبه جهان خارج معرفی میکنید.من از این کار شما بسیار متشکر وسباسگذارم ودر کنار شما هستم.در تماسی که یکی از عزیزان محترم در بلوگ طاهرزئی از طریق یاهو مسنجر با من داشتند،از من خواهش کردند که بیوگرافی یعنی تاریخچه زندگی پدر بزرگوارم پیرداد نیکخواه برایشان بنویسم. با کمال میل

بیوگرافی رئیس بیرداد علی جلال طاهرزئی

تولد : سال ۱۹۳۲م در طاهروئی

درگذشت:سال ۱۹۹۶ م  عجمان نعیمیه

نوشته شده توسط مهندس عیسی بیرداد طاهرزئی

 

مقدمه:..........

با سلام به دوستان محترم وبسیار گرامی در بلوگ طاهرزئی.من هر بار که به بلوگ شما سر می زنم،دوست دارم از شما عزیزان تشکر کنم.تشکر کنم از زحماتی که می کشید،در راستای زنده نگه داشتن نام مردان بزرگ ومحترم قبیله تان،همچنین در زنده نگه داشتن منطقه تان گیاوان ومردم منطقه گیاوان.کار فرهنگی شما کار ارزشمندی است،شما با این کار ارزشمند خویش قبیله خود را به مردم منطفه خود در داخل وبه جهان خارج معرفی میکنید.من از این کار شما بسیار متشکر وسباسگذارم ودر کنار شما هستم.در تماسی که یکی از عزیزان محترم در بلوگ طاهرزئی از طریق یاهو مسنجر با من داشتند،از من خواهش کردند که بیوگرافی یعنی تاریخچه زندگی پدر بزرگوارم پیرداد نیکخواه برایشان بنویسم. با کمال میل

بیوگرافی:

......................

پیرداد طاهرزئی که در شناسنامه پیران نیکخواه هم نامیده می شد.فرزند ارشد رئیس علی جلال است مادرش گنج هاتون دختر رئیس حسن مباشد.او در حدود سالهای ۱۹۳۱و۱۹۳۲م در طاهروئی متولد می شود.از عمویم میرزا برکت شنیدم که می گفت ،درزمان جنگ چه بغوان پدرم پبرداد چهار تا پنج ساله بود .جنگ چه بغوان بین دو قبیله میر وطاهرزئی اتفاق می افتد.زمانی که طاهرزئیها عقب نشینی میکنند.نیروهای میر خانه های طاهرزئیها را محاصره میکنند.پدرم پیرداد جلوی نیروهای برکت می رود.میرزا برکت میگفت زمانی که به ما نزدیک شد من لوله تفنگ را به طرفش گرفتم ولی نترسید من از او پرسیدم،که در خانه هاست،پیرداد جواب داد فقط زنان در منزلند سپس نیروهای برکت به طرف مرکزشان می روند.در همین زمان فردی از طرف برکت می آیدو میگوید برگردید وتعقیب نکنید.

جنگ چه بغوان

......................

پدرم پیرداد میگفت جنگ چه بغوان بر حسب تصادف شروع شد.اما قبل از جنگ شرایط متشنج بود.زمانی که علی جمعه و بیت برای آب دادن اسبها سر چاه میروند تیری از تفنگ علی جمعه خارج میشود.نیروهای برکت فکر می کنند که نیروهای طاهرزئی حمله کردند،وبه طرف مرکز طاهرزئیها حمله میکنند.جنگ بین دو طرف در میگیرد.رئیس حسن از ناحیه گردن،رئیس دوست محمد از ناحیه بدن وتعداد شش یا هفت نفر دیگر از سران طاهرزئی زخمی میشوند.طاهرزئیها به طرف بنزرک میناب می روند.خالی از لطف نیست که این داستان را برایتان بنویسم .از پدرم شنیدم که میگفت رئیس علی ومهدی حسین پیرداد در کنار و نزدیکی هم سنگر میگیرند و میجنگند.مهدی حسین پیرداد دستاری را به طرف رئیس علی جلال می اندازد ومیگوید این دستار را زیر دستت بگیر ،ولی ببین که یک جنی در یک گوشه آن بسته است(جنی یک سکه طلا است)رئیس علی میخندد.

استقرار وتسلط طاهرزئی در گیاوان و آن منطقه

......................................................................

با بازگشت رئیس حسن از عجمان و ورود او به گیاوان،رئیس حسن فردی را به نام احمدو،که پای نیروهای دولت مرکزی را به گیاوان باز میکند به قتل میرساند.نیروهای دولت مرکزی مجبور به ترک گیاوان میشوند.و طاهرزئیها یعنی سه رئیس،رئیس حسن ،رئیس علی ،رئیس دوست محمد قدرت را در گیاوان و آن منطقه بدست میگیرند.با استقرار طاهرزئیها در گیاوان ،گیاوان به سه ناحیه تقسیم میشود.از میشی به طرف جاسک و قسمت های از بشاکرد (زنگیک معروف به بلبل آباد) زیر فرمان رئیس دوست محمد ،واز میشی تا کرپان زیر فرمان رئیس حسن،واز کرپان تا میناب وسرنی وسندرک زیر فرمان رئیس علی جلال قرار میگیرند.بنای دالانهای بمانی ،بنداران،طاهروئی، وکردر پایه ریزی میشود.در بمانی رئیس علی مدرسه ایی چهار کلاسه دایر میکند.اولین معلمی که رئیس علی استخدام میکند،فردی بود سیستانی،اهل کرمان،که معلم شخصی پدرم پیران نیکخواه بود.پدرم پیرداد در یک سال کلاس اول تا چهارم را می خواندو به خواندن ونوشتن و چهار عمل اصلی حساب مسلط میشود.

ازدواج پیرداد رئیس علی،مناطق زیر فرمان پیردادو ساختمان خانه ما در بمانی

..................................................................................................................

 پدرم در هیجده سالگی با فاطمه دختر حاجی خان فرزند میر هوتی ـمیر علی ـمیرحاجی ازدواج میکند.مادر فاطمه حاجی خان در خاتون برکت است.مراسم جشن ازدواج در جومهلد وبه مدت یک ماه برگزار میشود.رئیس علی میگفت من بودجه یک سال را خرج مراسم جشن کردم.پدرم پیرداد از جومهلد تا میناب وکرگان اداره میکرد.پدرم در فصل زمستان در بمانی می ماند،ما در بمانی ساختمان زیبایی که تصمیم ساخت ان را مادر پدرم گنج هاتون گرفته بود زندگی میکردیم.زیر بنای ساختمان۱۶۰۰متر مربع بود(۸۰در۲۰).کف ساختمان بیش از یک مترونیم ارتفاع داشت.از زمین تا کف ساختمان شش پله بود.دو اتاق بزرگ بود،که چهار طرف دو اتاق ایوان(تارمه)بود.یک تارمه تقریبا به عرض چهار متر بین دو اتاق قرار داشت.در طول ایوان درهر دو طرف از هر طرف هشت ستون،در عرض ایوان در هر دو طرف در هر طرف سه ستون بود بلندی ستونها به شش متر میرسید.مصالح سقف ساختمان از چوب بامبو که در زبان محلی یعنی چندن بود هر اتاق در طول سه دروازه در هر طرف در عرض یک دروازه که جمعا هر اتاق هشت درواره داشت.درها ومصالح سقف(چندن)از هند به مبلغ دویست روپیه هندی خریداری شده بود.پدرم ساختمانی بعدا به ان اضافه کرد.پیرداد ساعت هشت صبح مجلس میگرفت وتا پاسی از شب مجلس ادامه داشت.در بمانی عبدالله مسول چایی مجلس پدرم بود.چایی گلابی داخل غوری از جنس چینی وروی زغال دم میدادند.که در تمام مدت مجلس نوشیده میشد.

مغیری

........

 در گرما وفصل رطب و خرما ما به مغیری که نزدیک میناب و کرگان است می رفتیم. پدرم پیرداد علاقه زیاد به طبیعت داشت و اکثر روزها، در ساختمان کپری که از مصالح درخت خرما ساخته می شد ویا در زیر درختان تنومند مجلس می گرفت. در مغیری حلقه درخت خرما با عنوای مختلف درختان خرما با درختان خرمای مرغوب وجود داشت. حیدر مسئول آن ملک بود. یک درخت کهور تنومند در حلقه نخلهای مغیری بود، انگوری قرمز همه ی آن را پوشیده بود، پدرم زیر آن روزها مجلس می گرفت. پدرو پیرداد به خواندن شاه نامه فردوسی علاقه داشت. و افرادی در مجلس وی با صدای خوش شاه نامه می خواندند. یکی دیگر از مزایای مغیری یک محدوده ایی بود شاید پنج تا ده متر در این محدوده چاه برای آب نوشیدنی حفر می کردند وآب چاه بسیار خنک بود. و اگر روی کسی یک سطل از آن آب می ریختند احساس سرما می کرد. دلیل آن وجود یک سفره آبی زیر زمینی گل رز بود.

مهارتها وصفات شخصی پیرداد رئیس علی جلال

....................................................................... 

پدرم علاقه خاصی به اسلحه داشتند و همیشه کلت و سلاح شکاری و در این اواخر کلاشنیکف با خود حمل می کرد. زمانی که می خوابید یک اسلحه همیشه در کنار او بود. مادرم از پارچه جلد کلت درست می کرد، که امکان می داد کلت را به زیر بغل وصل و حمل کرد. پیرداد در تیر اندازی با کلت وسایر اسلحه ها مهارت زیادی داشت. سلاح هارا خود برای پاک کردند باز می کرد. خود به شکار اهو می رفت افرادی هم بودند که به شکار می رفتند. در مغیری فردب به نام حسنی. پدرم به ما تمرین تیر اندازی با خفیف (سلاح سبک شکاری) می داد. و قوطی کبریت در فاصله ده متری نشانه می گرفتیم. پیرداد در شتر سواری مهارت داشت وتا ان ده سال اواخر دوره پهلوی همیشه سه تا چهار نفر شتر در منزل ما بود.کافی مسول شترهای سواری یا به زبان خودمان جمازگ بود.پدرم در اسب سواری مهارت کامل داشت.تا ان ده سال اواخر دوران پهلوی چند سر اسب در ـ منزل ما بود.مهدیک مسول اسبها در جو مهلد بود.پیرداد بسیار تیز هوش بود وشرایط را خوب تشخیص میداد،این به دلیل شجاعت او بود.پدرم به افراد قبیله طاهرزئی احترام خاصی قائل بود وسایر افراد منطقه هم مورد احترام او بودند. ابراهیم مراد طاهر رشیدی  که من هیجده سال داشتم تقریبا همیشه همراه پدرم بود وتا زمانی که پدر در گیاوان بود. در میناب گذشته از ابراهیم مراد، کریمداد شهمراد، مراد کریمداد، حسین کریمداد وی را همراهی می کردند. در بمانی مهدی حسین پیرداد، حسین عباس درک، دادمحمد محمد علی، کریمداد عیسی و عبدالله اسماعیل و سایرین نزد پدرم می آمدند. عبدالله اسماعیل چند نفر شتر ماده همراه شترهای پدرم داشت و همیشه ادعای شترهای خود را می کرد. و با صدای بلند حرف می زد پدرم با او شوخی می کرد که شترهایت مرده اند. پدرم پیرداد در فکر مال اندوزی و جمع آوری ثروت نبود. یک بار که من کلاس چهارم دبستان بودم یک روز من به پدرم که مهراب هم آنجا بود پیشنهاد دادم. که ما باید تجارت (مواد غذایی) کنیم که هم پدرم و مهراب خندیدند دلیل آن موقعیت محدود اقتصادی در بیابان آن زمان بود. 

(از سمت راست ابراهیم مراد طاهر و رئیس پیرداد)

چلاوگ میناب ــــ کردر مبناب

........................................

پدرم پیرداد ملک چلاوگ میناب را اداره می کرد. که به چلاوگ رئیسی معروف بود. چلاوگ رئیسی در آن زمان شصت هزار اصله درخت خرما بود. یک قسمت چلاوگ رئیسی خالصه بود، که به سرچشمه معروف بود. بقیه چلاوگ رئیسی به صورت مالک و وارثی اداره می شد. در آن زمان چلاوگ در حدود شصت دو تا شصت پنج وارث داشت. پدرم سهم مالکی را به افرادی که از جزیره های شوزا می آمدند محصول چلاوگ را به مبلغ بین هیجده هزار تا بیست هزارتومان می فروخت و پول آن را به رئیس علی جلال می داد.

ملک کردر میناب متعلق به پدرم بود، چند باغ لیمو بودند، که پدرم آنهارا آباد کرده بود. در آن باغها درختان انگور که به گپرهای چوبی ودرخت خرما وصل بودند. و درختان انبه وجود داشت. قسمت اعظم ملک کردر میناب را پدرم خریداری کرده بود. باغی که به نام باغ برکت معروف است جزء ملک کردر میناب می باشد تقریبا یک تا یک نیم هکتار است. در کردر میناب پدرم پیرداد در زمین کمبرکی گندم کاری می کرد و محصول گندم آن در خانه مصرف می شد. در کردر میناب، مجلس پدرم کرگین بود و با سرگی بزرگ در جلوی آن. گلهای نیلوفر به سرگ وصل بود. طبق عادت مردم آن دوره در کردر میناب و بلیلی مردم شبها در بستر شنی رودخانه میناب می رفتند و می خوابیدند. پدرم پیرداد شبها در کردر میناب، در بستر شنی رودخانه میناب که در آن آب شیرین جاری بود و هم هوا خنک بود مجلس می گرفت. باید اضافه کنم که ملک در دست خانواده ذاکری ها و وابستگان آنها است، مشی احمد سیف الله ذاکری سرشناسترین ذاکریهای میناب است.

جو مهلد

..........

جومهلد دربین میناب وبمانی واقع است. ودر فاصله تقریبا بیست کیلومتری بمانی قرارداد. پدرم پیرداد جومهلد را اداره می کرد. رئیس علی جلال جوی آبی از کوتک به جومهلد با ابزار ابتدائی آن زمان و با نیروی کار انسانی حفر کرد. ملک جومهلد در کنار رودخانه جومهلد واقع است. همان طور که قبلا نوشته ام ما اول که عمر من زیر هفت سال بود، تابستانها ما به مغیری می رفتیم، اما بعدا که من دروره مدرسه ابتدائی ودبیرستان را می گذراندم، ما تابستانها، در فصل رطب و خرما به جومهلد می آمدیم. برای درک بهتر دوره زمانی، من تاریخ تولد خود را می نویسم. من متولد سال ۱۳۳۱ ش  که برابر ۱۹۵۲ م است هستم. در زمانی که پدرم جومهلد را اداره می کرد. در ملک جومهلد در حدوده پنج تا هفت هزار اصله خرما بود. یک باغ لیمو با درختان خرمای مرغوب به عنوان مثال خنیزی هم در ملک جومهلد وجود داشت. در تابستان پدرم پیرداد در جومهلد سیفی کاری می کرد. افرادی که در ملک جومهلد وارث بودند ارزن و کنجد می کاشتند. پدرم پیرداد سدی خاکی در کوتک روی رودخانه جومهلد بنا می کرد. برای بنای آن سد از نیروی گاو استفاده می شد. در جومهلد در حدود بیست گاو کاری بود. که به این گاوهای کاری گاوهای رئیسی می گفتند. وارثها هم گاو کاری داشتند.

رئیس پیرداد و رزیم پهلوی

............................

همه ی رزیمها در ایران، که در تاریخ ایران، آنها را به نام رزیمهای حاکم برنقشه جغرافیایی که اکنون ایران نامیده می شود نام می برند، تا قبل از رضاشاه پهلوی سلطه کامل بر تمام ایران نداشتند. قبایلی در بخشی از ایران حکومت می کردند. قاجارها ترک بودند، و از حمایت رزیم تزاری روسیه برخوردار بودند. رزیم تزاری روسیه از طریق قزاقها پایه نظام جدید اداری به کشور ایران را در زمان قاجاریه پیاده کرد. قزاقستان جزء و یکی از ایالتهای روسیه بود. قزاقها پلیس ونیروی انتظامی وسایر ارگانهای دولتی را در ایران تآسیس کردند و ایرانی هارا آموزش می دادند. وریاست ارگانهای نامبرده را هم به عهده داشتند. رضاشاه وارد ارتش ونیروهای قزاق می شود و سری ترقی می کند. رزیم تزاری روس در سال ۱۹۰۵ میلادی به بلشولیکها به رهبری لنین اجازه فعالیت و شرکت در انتخابات مجلس را می دهد. اما در سال ۱۹۱۷ میلادی لنین انقلاب برلتاریایی، کار گری در روسیه می کنند تزار و خانواده اش کشته می شوند. لنین حمایت روسیه را از حکومت قاجار کسب می کند. احمد شاه قاجار که شاه قاجاریه است، رضاشاه را به نخست وزیری انتخاب می کند. دولت انگلیس از انقلاب بلشولیکها و کومنیستی در اتحاد جماهیر شوروی نگران می شود. خطر نفوظ و گسترش انقلاب کمونیستی را در ایران محتمل می داند. دولت انگلیس از رضاشاه وسید ضیاء الدین طباطبایی که یک روزنامه طرف دار انگلیس را اداره می کرد حمایت می کند. رضاشاه در سال ۱۹۲۴ میلادی برابر با ۱۳۰۴ شمسی بر علیه احمد شاه قاجار کودتا می کند. اول می خواهد جمهوری اعلام کند. اما بعد خود را شاه ایران معرفی می کند و نام خانوادگی پهلوی را برای خود انتخاب می کند. حمایت انگلیس از رضاشاه موجب تقویت دولت مرکزی ایران می شود. پدرم می گفت اول با مشورت ما پاسگاه هایی بنا کردند اما بتدریج دولت مرکزی قدرت می گرفت و از قدرت ما کاسته می شد. دولت مرکزی با فروش نفت و ضرب سکه و اسکناس و حمایت دولت انگلیس روز به روز قدرتمند می شد. پدرم دوره زمانی که من یاد دارم نقشه ارتباطی مردم منطقه را با دولت داشت. باید اضافه کنم که استقلال هر ملت، کشور و دولت به این سه اصل وابسته است. ۱ ـ بتواند قانون وضع کند ۲ ـ قضاوت کند ۳ـ قانون را اجرا کند. دولت مرکزی این اختیارات را در گیاوان به تدریج از ما گرفت. پدرم پیرداد می دانست که نسل دوم سه رئیس، رئیس حسن، رئیس علی، رئیس دوست محمد به یک راه بنبست رسیده اند در نوشته ایی از پدرم که راجع به نظام آخرین شاه پهلوی بود، خواندم که نوشته بود. ایران مانند کشتی می ماند در دریا که ناخدا ندارد و در جهت وزش باد حرکت می کند.

رئیس پیرداد و انقلاب اسلامی ایران

 ........................................

انقلاب اسلامی ایران بیست دوم بهمن سال ۱۳۵۷ ش به حکومت سلسله پهلوی پایان داد. من در زندان سیاسی قصر تهران بودم و با انقلاب ۱۳۵۷ از زندان ازاد شدم. با اینکه رزیم شاه همه ی امکانات را از ما گرفته بود و مانند یک شهروند زندگی می کردیم ولی به دلیل اینکه در ابتدا طاهرزئی ها به رهبری رئیس علی جلال خود را وابسته به نظام پهلوی می دانستند، برچسب وابستگی به نظام پهلوی به پدرم وصل بود. من به دلیل گرایشات چپ نمی توانستم خود را با رزیم اسلامی وفق دهم. مردم بعد از انقلاب اسلامی به خراب کاری بر علیه طاهر رئیس علی دست زدند. پدرم پیرداد، طاهر و من در منزل طاهر در کلالردک مشورت کردیم که چه باید بکنیم. طاهر می گفت باید از ایران خارج شویم. پدرم پیرداد مخالف خروج از ایران بود و پیشنهاد داد که فقط خود طاهر از طریق بونجی خارج شود و به امارات برود. اما طاهر گفت نه، اول باید بچه ها را به امارات بفرستم. طاهر اول بچه های خود را به امارات فرستاد بعد از طریق پاکستان به امارات عربی رفت. در این دوره من بیشتر در امارات بودم و دنبال کار آزادی برادر بزرگم مهراب بودم، که در شارجه زندانی بود. مهراب با مقداری سلاح و مهمات از طریق دریا از امارات راهی گیاوان می شود، تا جبهه ی در گیاوان و بلوچستان تشکیل دهد. اما با کشتی نیروی دریایی امارات برخورد می کند و جنگ می شود. پدرم پیرداد ارتباطی با مسئولین جمهوری اسلامی برقرار می کند. فرمانده سپاه پاسداران میناب نزد پدرم می رود. پدرم پیرداد شماره سلاحهای خود را به آنها می دهد. در گوجگ یک روز زمانی که پدرم در حوض آب در خانه ما، که با یک دستگاه موتور پر می شد مشغول استحمام بود. نیروهای دولتی نزدیکهای غروب حمله می کنند. پدرم پیرداد، دادمحمد رئیس علی و جلال پیرداد به مدت دوهفته بازداشت می شوند. بار دوم تومان زرد در منزل ابراهیم مراد طاهر نیروهای نظامی رزیم حمله می کنند. بازهم پدرم چند روز بازداشت می شود.   

 

خروج از ایران

......................

پدرم پیرداد از طریق بندرعباس از ایران خارج می شود و به امارات متحده عربی می آید. در این زمان جلال در زندان چابهار بود، طاهر شهید شده بود، مهراب در پاکستان می زیست و من و مصطفی پیرداد در سوئد بودیم. با روی کار آمدن جمهوری اسلامی خانواده ما ضربه دید. پدرم پیرداد در نعیمیه عجمان بود که برادرم جلال در چابهار اعدام کردند. پدرم پیرداد تصمیم ماندن در عجمان می گیرد و در نعیمیه عجمان در آپارتمانی زندگی می کند. من دوبار به نعیمیه و به دیدن پدرم رفتم. پدرم پیرداد یک بار به سوئد به دیدن ما آمد. فقط سه هفته در سوئد ماند، زمانی که شهرهای سوئد را دید و از قوانین در سوئد مطلع شد، گفت مردم برای خود در اینجا بهشت ساخته اند. محمد حسن خان برکت در این سفر او را همراهی می کرد. در نعیمیه عجمان نزد پدرم اقوام و آشنایان پیش او می رفتند و مجلس می کردند. چند روز قبل از فوت او با من تماس تلفنی گرفت و گفت مردیم از دوری. چند روز قبل از وفات در ناحیه شانه و دست و بازوی دست چپ احساس ناراحتی می کرد. مادرم گفت صبح که از خواب بیدار شد به اتاق مجلس رفت که چهار نفر از اقوام نزدیک او در آنجا نشسته بودند و منتظر پدرم بودند. پدرم پیرداد وقتی که به اتاق مجلس می رود به یوسف حسن یوسف طاهرزئی که اغلب پیش پدرم بود پدرم به او پول می دهد که برود و انگور بخرد و پدرم اضافه می کند که دیشب خواب دیده ام که در اصفهان بودیم و داشتیم انگور می خوردیم. پدرم پیرداد و عبدلکریم الهیار موسی طاهرزئی و سه نفر دیگر طبق معمول مشغول صحبت با هم بودند.  ویک مرتبه حال وی تغیر می کند. و می گوید چه شد و تکیه میدهد که یکی از حاضرین او را نگه می دارد و به مادرم اطلاع می دهند. مادرم می آید و اورا نگه می دارد، به دادمحمد علی جلال طاهرزئی ، بالانچ علی جلال طاهرزئی ، مرحوم علی یار محمد طاهرزئی ، مرحوم دوست محمد حسن طاهرزئی و شهکرم موسی طاهرزئی تلفن می زنند. پدرم را به بیمارستان عجمان می برند. دکتر بعداز معاینه می گوید که او فوت کرده است. دادمحمد، بالانچ، اقوام و بچه های مالک مشاوره می کنند که کجا باید دفن شود تصمیم می گیرند که جسد را به ایران ببرند. جسد پدرم با هواپیما از امارات متحده عربی به بندر عباس و از بندرعباس به بمانی می برند. افرادی در داخل شصت تا هشتاد ماشین در تشیع جنازه پدرم از بندرعباس تا بمانی شرکت می کنند. پدرم پیرداد را در کنار پدرش رئیس علی، رئیس موسی، جلال پیرداد دفن می کنند. قبر مهراب پیرداد و یارمحمد رئیس علی هم آنجاست. یادش بخیر و یاد همه ی رفتگان بخیر

در پایان، نوشته ام را با این شعر بالانچ و نکیبو به پایان می رسانم.

تا  منی حون گو دشمنان گار انت.......... قمبری کلیان کشی بار انت

توبه از کلیان دو بندینان .......... و آ زیانی جوش دادگی آفان

که صیدش پ ناکام اجننت تنگان .......... اورنش منو جنگانی نکیبوا

عیسی پیرداد ۲۰۰۹ــ ۰۵ــ۰۶ سوئد استکهلم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد