((( طاهرزئی )))

تارنمای طاهرزئی وبلاگی است که از حقوق قبیله طاهرزئی(گرگیج)،مردم گیاوان،منطقه و ملت بلوچ دفاع می کند

((( طاهرزئی )))

تارنمای طاهرزئی وبلاگی است که از حقوق قبیله طاهرزئی(گرگیج)،مردم گیاوان،منطقه و ملت بلوچ دفاع می کند

مجلس رییس حاجی طاهر

مجلس رییس حاجی طاهر

 

سردار شهید حاجی طاهر طاهرزئی

مجلس رییس حاجی طاهر

 با عرض سلام برای همه خوانندگان از اینکه کوتاهی کردم و مدتی مطالبی را ننوشتم عرض پوزش میکنم و خواهشمندم که مرا ببخشید من کوچکتانم و شما بزرگواران امیدهای حال و آینده ما هستید بی شما این راه خاموش و تاریک است با حضور شما جهان ما روشن و راه ما سبز است.

                        مجلس رییس حاجی طاهر

 

سردار شهید حاجی طاهر طاهرزئی

مجلس رییس حاجی طاهر

 با عرض سلام برای همه خوانندگان از اینکه کوتاهی کردم و مدتی مطالبی را ننوشتم عرض پوزش میکنم و خواهشمندم که مرا ببخشید من کوچکتانم و شما بزرگواران امیدهای حال و آینده ما هستید بی شما این راه خاموش و تاریک است با حضور شما جهان ما روشن و راه ما سبز است.

امروز میخواهم خاطره ای از روزگاران بسیار دور بگویم روزهای اوج و عظمت ما روزهای شیرین رییس حاجی طاهر شهید نام و دلاوری روزهای پاک به صافی نام طاهر این بزرگ مرد که امروزه جای خالی وی چقدر موجب غصه و افسوس ماست دلم خون است چه بگم که ما همه مقصر بودیم آخرین نگاه رییس طاهر را هرگز از یاد نمی برم

هر وقت که لبخند وی را بیاد میاورم بغض گلویم را میفشارد و متوجه میشوم که چه گوهری را از دست دادیم این رسم دنیاست که بهترین ها را گلچین میکند و داغ به دل عزیزانش تا قیامت میماند.

این سرگذشتی است که از محمد مهدی لفطی شنیده ام وی از ساکنان روستای کریان بودند . پدرش مهدی کریانی است و مادرش از ایل راهی زه ای است وی برایم تعریف کرد که در سالیانی دور که تازه از صورتش ریش و سبیل جوانه زده بود شتری را خریده بود لوکی رشید و بلند و شروع به کار زغال فروشی کرده بود یک روز پدرش گفت که زغالهایی را برای رییس حاجی طاهر آماده کرده است و باید زغالها را به مهمانسرای رییس در روستای پلنگی برساند مهمانسرا در گویش محلی شیرونی نام دارد و نزدیک دالان رییس بود .

(ازسمت راست شاهرخ طاهرطاهرزئی ـ سردار طاهر طاهرزئی ـ عظیم طاهرزئی ـ شهکرم ابراهیم طاهرزئی و دیگر یاران بلوچ)

محمد مهدی گفت که تا آن روز هنوز رییس را ندیده بود فقط نامش را شنیده بود و بسیار مشتاق بود تا رییس را از نزدیک ببیند .

از زبان خودش بشنویم او گفت اول صبح لوک را بار زغال کردم و با عجله حرکت کردم مادرم گفت که صبحانه بخور گفتم نه من امروز پیش رییس مهمانم همانجا صبحانه میخورم و با شتاب مهار را کشیدم و عصا بر پشت لوک زدم و رو به پلنگی شدم

هنوز خورشید طلوع نکرده بود که به روستای گوجگ رسیدم در اولین شعاع نور خورشید جلو شیرونی رییس شتر را بر زمین نشاندم و نوکران بار شتر را بر زمین نهادند و مرا به داخل شیرونی بردند تا چشمم به رییس افتاد که در صدر مجلس نشسته بود م مشغول سخن با اطرافیان بود از هیبت و ابهت رییس کمی دستپاچه شدم و خود را گم کردم مردی قوی هیکل و رشید با صورتی روشن و چهره ای خندان

تا چشمانش در چشمانم افتاد احساس هیبت رییس مرا لال کرد رییس که متوجه حالم شده بود با لبخندی گفت "بچرو بیا ادان بنند" به فارسی یعنی پسر بیا بنشین اینجا و اشاره کرد به متکایی که نزدیکش بود و از نامم پرسید و وقتی متوجه شد که پسر مهدی لفطی هستم از حال پدرم و خانواده ام پرسید و کمال مهربانی در سخنانش هویدا بود و از اینکه پدرم برایش زغال فرستاده بود تشکر کرد  و به کاتب خود دستور داد تا قیمت زغال را برایم بدهند اما من گفتم که این هدیه ای از پدرم هست ولی گفتند این مبلغ هم هدیه ای برای تو و برادرانت است.

(از سمت راست سردار مهراب طاهرزئی ـ سردار شهید طاهر طاهرزئی ـ عظیم شهکرم طاهرزئی و دیگر یاران بلوچ)

ساعتی نگذشت که سفره را برای صبحانه پهن کردند جمع زیادی حاضر بودند از نوکران و رعیت و نقیبان و سیاهان و مهمانان خان بزرگ من متوجه شدم که صبحانه همه ما یکیست و فرقی نیست میان سفره رییس و رعیت و سیاهان همان تخم مرغ و نانی که رییس میخورد همه ما میخوردیم هم زانو با همه نشسته بود و با همه شوخی میکرد و صاف و ساده بدور از تکبر با ما حرف میزدند من حیران بودم این چه بزرگ منشی است این چه مردانگی است که در این شخص وجود دارد در جا یادم آمد که زمانی زغال برای الله وردی خان برده بودم خان بشاگرد بالا هنگام ناهار با چه تکبر و دور از رعیت در مجلسی جداگانه گوشت بریان میخورد و در حالی که غذای ما و سیاهانش نان سوخته و ماست بود  و حال این رییس حاجی طاهر در دلم میگفتم عجب مردی نیکوست و محبت وی در دلم جای گرفت و از آن روز به بعد من نوکر حلقه بگوش رییس طاهر شدم فقط به خاطر مردانگی و فضیلت اخلاق وی من تا هنگام ناهار در مجلس ایشان ماندم وقتی سفره را پهن کردند و غذا را کشیدند دید م که یکدفعه رییس برافروخت و با عصبانیت داد زد بر نوکران که برای همه به یک میزان گوشت بچینید چرا مجمع مرا بیشتر از دیگران گوشت گذاشتید و با دستان خود در بشقابهای ما گوشت میگذاشت من دیگر عاشق این مرد شده بودم رییسی به این جوانمردی ندیده بودم من در مجلس خانهای زیادی رفته بودم و جز تکبر و غرور ندیده بودم اولین بار بود که همت و مردانگی رییس طاهر مرا حیران کرد هم زانو با رعیت هم سخن با مردم شوخی کنان با زیر دستان اینجای سخن محمد مهدی که رسید آهی سرد کشید گفتم چرا گفت افسوس که آن روزگار گذشت.

بله این گوشه ای از بزرگ منشی رییس ما بود شاید بعضیها این مسایل را کم میشمارند اما بدانید که ریاست و کیاست و مهربانی کیمیاست .

رییس طاهر مردی بینظیر بود بزرگی ایشان در اخلاق و ادب وسیع وی بود .

خدا ایشان را بیامرزد و از بهشتیان بگرداند.

 گرگ لاشار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد